• 1404/06/31
  • - تعداد بازدید: 81
  • زمان مطالعه : 4 دقیقه
دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز

خاطرات سبز یک جانباز؛ روایت زنده از امید و پایداری دوران دفاع مقدس

پای صحبت‌های یکی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس نشستیم تا پنجره‌ای به دوران دفاع مقدس گشوده شود.

 

دفاع مقدس

 

حمید میرزایی مسئول کارگزینی دانشکده پزشکی، رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس که در سال ۶٧ در مناطق عملیاتی حضوری فعال داشت؛ که خاطرات زیبا و شیرینی از آن دوران دارد.


از آقای میرزایی خواستیم با توجه به سن کمی که در دوران دفاع مقدس داشتند، خاطره ای از زمان اعزام به جبهه برایمان بگویند..

 
خاطره‌ای که از من خواسته‌اند درباره جبهه بگویم، با وجود این که سن‌مان کم بود، آن زمان جبهه را تجربه کردیم. ما در حدود ۱۴ سال سن داشتیم و در پایان جبهه هم حضور داشتیم. سال ۱۳۶۷ بود که اعزام شدیم به جبهه. اولین خاطره‌ای که از اعزام دارم این است که وقتی می‌خواستم اعزام شوم، چون یکی از برادرانم خدمت جبهه را کرده بود، پدر و مادرم به من اجازه نمی‌دادند تا من هم به جبهه بروم. در آن زمان مدرسه‌ها صبح و عصر بود؛ مطلع شدیم فلان روز بعد از ظهر زمان اعزام به جبهه هست؛ خلاصه بعد از ظهر که خواستیم برویم مدرسه، کتاب‌هایمان را برداشتیم تا راهی مدرسه شویم ولی از آنجا به بسیج رفتیم.


آقای میرزایی با لبخندی که آمیخته با شیرینیِ شیطنت های آن روزگار بود ادامه می‌دهد.. به امید خدا بدون اجازه پدر و مادر رفتیم و سوار مینی‌بوس شدیم و اعزام‌مان کردند. اولین مکانی که رفتیم پادگان امام علی شیراز بود تا دوره‌های آموزشی را ببینیم. وقتی به پادگان امام علی شیراز رسیدیم، به ما گفتند: هر که می‌خواهد برگردد، حالا برگردد. هرکس می‌خواهد بماند، دیگر چیزی به نام برگشت نیست. باید اینجا بمانیم و دوره را بگذرانیم.خلاصه ما گفتیم نه ما می‌خواهیم بمانیم؛ حدوداً ۲۰ روزی دوره دیدیم و بعد به اهواز برای عملیاتی قرار بود انجام بشه که حالا بعداً که ما فهمیدیم که عملیات بیت المقدس ۷ هست، اعزام شدیم.

 

با هواپیما سی ۱۳۰ ارتش از فرودگاه شیراز بود شب بود اعزام شدیم به پایگاه پنجم شکاری امیدیه و از آنجا پادگانی بود به نام پادگان شهید دست بالا گتوند. اول که رسیدیم می‌خواستند ما را هم همراه گردانی که می‌خواست برای خط مقدم برود برای عملیات، اعزام کنند که اعلام کردم که نه فعلاً شما چند روز دیگر هم باید دوره بگذرانید. حدوداً دو هفته هم آنجا دوره دیدیم و بعد از آن ما به خط مقدم جبهه اعزام شدیم. زمانی که رسیدیم، شب در سنگر ماندیم و فردا صبح هم به خط مقدم رفتیم.

 
از لحظه‌ای که با موج انفجار مجروح شدم خاطرم هست که با چند نفر از هم رزمان پشت خاکریز در حال گفتگو بودیم که یک موشک spg 11 در کنار ما اصابت کرد. آن دو رزمنده‌ از ناحیه پا مجروح شدند و من هم موج انفجار خوردم که برای درمان به اهواز و از آنجا به قم اعزام شدیم. که بعد از دو هفته‌ مرخص شدیم.

اگر بخواهیم کل دفاع مقدس را در یک کلام خلاصه کنیم،چه واژه ای برای آن می‌توان در نظر گرفت؟
در یک کلمه: عشق. عشق به وطن، عشق به هم‌رزمان، و عشق به راهی که ما را به جبهه می‌کشاند. من خودم اگر آن عشق نبود، هرگز به میدان نمی‌رفتم. یادم می‌آید که یکی از همکلاسی‌های من با وجود زخمی که داشت—دستش ترکش خورده بود—باز می‌خواست به مدرسه بیاید تا به عشق و انگیزه‌ای که به جبهه داشت، ادامه بدهد. او با وجود مجروحیتش، همچنان می‌خواست به جبهه برگردد، اما اجازه نمی‌دادند. این همان عشقی است که در خط مقدم و در این ایثار و ایمان حضوری پررنگ داشت. آن موقع من و خیلی از رزمند ها نوجوان های کم سن و سال بودند، می‌دیدم که این همه وسیله، چند تا خشاب، کلاشینکف، قمقمه آب و خیلی وسیله های دیگر را با اینکه وزن و سنگین زیادی داشت، حمل میکردیم... الان که به گذشته فکر میکنم تعجب آور است.. در آن سن کم این فقط قدرت روحی و عشق بود که این قدرت را به رزمندگان میداد.

 

اگر دوباره جنگ رخ بدهد، این حمید میرزایی که الان حدود ۵۰ و اندی سالی است، باز هم همان اتفاق را تکرار می‌کند یا نه؟
ان‌شاءالله هیچ وقت جنگی اتفاق نیفتد. اما اگر بیفتد، با پشتیبانیِ فرمانِ رهبر معظم انقلاب در خط مقدم خواهیم بود. ما به اراده و هدایتِ رهبری اعتماد داریم و آماده‌ایم تا هر آنچه لازم است رو انجام بدهیم


پیغام شما برای نسل امروز چی هست؟
هیچ وقت فراموش نکنید که عشق، ایمان و ایثار قدرت‌های بزرگی‌اند که ملت را در کنار هم نگه می‌دارند. ما هرگز به راحتی از این ارزش‌ها عبور نخواهیم کرد./ م.مقصودیان

 

پایان خبر

  • گروه خبری : اخبار و رویدادها
  • کد خبری : 132763
کلیدواژه

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید