متن استاتیک شماره 54 موجود نیست

زندگی و وصیت نامه دانشجوی پزشکی شهید "بهادر رضوان طلب "


ولادت : ۱/۷/۱۳۴۰فیروزآباد

 شهادت : ۴/۱۱/۱۳۶۵ آبادان

 

خانواده عشایری « رضوان طلب » از طایفه های اصیل و آزاده ی ایل قشقایی، در سال ۱۳۴۰، در شهرستان فیروزآباد صاحب سومین فرزند خود می شوند و نام « بهادر » را برای وی بر می گزینند.

بهادر، از نخستین سال های کودکی اش با خصایل زیبای صبر و قناعت آراسته می شود و با مناعت طبعی که به آن خو گرفته بود، ساده زیستن را می آموزد و توقعاتش را در حد توان پدر محدود می کند. او ، پیش از ورود به دبستان چنان شور تحصیل و مدرسه، سینه اش را فرا گرفته بود که وقتی پاره ای کاغذ را می یافت، با شوق هر چه بیشتر بر آن می نوشت و یادگیری را تمرین می کرد.

وی، دوران تحصیلات ابتدایی را با رتبه ی نخست به پایان می رساند؛ سپس با ورود به دوره ی راهنمایی، بار دیگر شایستگی و لیاقت خود را در امر یادگیری نشان می دهد و سبب می شود که پس از پایان دوره ی راهنمایی در دبیرستان دانشگاه شیراز پذیرفته شود و در این شهر به تعلیم و تلمذ روی آورد.

زمانی که بهادر، جوا ن پرشور و کوشای فیروزآبادی، سال دوم دبیرستان را در شیراز پشت سر می نهاد، خورشید انقلاب، فروغش را گسترش می داد و دل های ظلم ستیز را روشنی می بخشید. او نیز به جمع مردان و زنان انقلابی شهر شیراز می پیوندد و با بهره گیری و درس از محضر روحانیون مبارز این دیار، خشم و خروشش را بر ضد حکومت شاه ادامه می دهد و با تکثیر و توزیع اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی های حضرت امام خمینی (ره) بر فعالیت های انقلابی اش در شیراز و دیگر شهرستان های استان فارس، می افزاید.

پس از پیروزی باشکوه انقلاب اسلامی ، بهادر موفق می شود در سال ۱۳۵۸، تحصیلات دبیرستانی خود را با رتبه ی عالی به پایان رساند.

با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹، وی خدمت مقدس سربازی خود را آغاز می کند و فعالیت های صادقانه اش را در شهرهای پیرانشهر، ارومیه و ایلام می گذارند و پس از دوره ی دو ساله خدمت نظام وظیفه، به جهرم می رود و در آن جا در نهضت سوادآموزی مشغول به کار می شود و فروغ و روشنایی ستاره های سواد و آگاهی را بر آسمان ذهن بی سوادان آن منطقه، می گستراند.

پس از آن با جمعی از یاران صواب اندیش خود رهسپار منطقه ی کردستان می شود و در بخش تبلیغات جهاد سازندگی سنندج به فعالیت می پردازد.

او در سال ۱۳۶۳، در آزمون ورودی دانشگاه ها شرکت می کند و توفیق می یابد که در رشته ی پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شود، هر چند که بهادر در رشته ی مکانیک نیز پذیرفته شده بود اما اشتیاق فراوانش به حرفه ی پزشکی، او را وامی دارد که در این رشته به تحصیل بپردازد .

زمانکه نخستین نیم سال تحصیلی اش را در رشته پزشکی به پایان می رساند، ندای امام خمینی (ره) رهبر انقلاب را مبنی بر حضور یافتن مردم در جبهه، لبیک می گوید و در جبهه به یاران دلاور خود می پیوندد.

بهادر که در چند عملیات از جمله فاو و والفجر ۸ شرکت کرده بود، در عملیات کربلای ۴ به دمت ۴ ساعت در آب سرگردان می ماند و سرانجام، یاران هم رزمش، او را نجات می دهند و پیکر نیمه جانش را به خشکی منتقل می کنند.

او پس از شرکت در عملیات کربلای ۴ به مرخصی می رود و به دیارش مراجعت می کند و بنابر تاکید خانواده، شریک زندگی اش را بر می گزیند. وی چند روز پس از مراسم عقد، همسرش را ترک می کند و بار دیگر به سوی جبهه ها عزیمت می نماید.

او در مناطق دفاع مقدس با شرکت در عملیات کربلای ۵ همراه با سلحشور مردان شجاع، نبرد و پیکارش را با ضد خصم ادامه می دهد. ذهن آینه گونه اش به دو سال پیش رجعت می کند که زمان تحویل سال نو، آرزوی وصال دوست را کرده بود.

دفاع مقدس به اوجش می رسد و آنگاه که آسمان شلمچه از ستاره های ایثار می درخشید، فرزند دلیر و رشید قشقایی، با تیر خصم به شهادت می رسد و به آرزوی شیرین و دیرین خود دست پیدا می کند.

 

بخش هایی از وصیت نامه شهید :

« ... دنیا محل قرار نیست، برای هیچکس. اگر خوب گوش کنید بانگ جرس مرگ می آید. دنیا چون بازیچه ی کودکان شما را نفریبد ... »

« ... ما رفتیم شاید به رفقای عزیز رفته مان برسیم و شما همگی خواهید آمد، ولی بنگیرد چگونه می آیید! ...